تولد گل پسرم
وقتی غرق خوابی.دقیقا یک روز بعد تولدت
پسر ناز من امروز روز تولد دو سالگی توئه ولی راستش چون روز دوم محرم بود جشنی نگرفتیم.کسی هم نبود نه دایی هات نه خاله الهام.میخام از روز اومدنت به دنیا بنویسم یا حتی یکم قبلش.تو هفته ی سی و دوم بارداری تو خونه ی فرامرزی(صاحب خونه)بودیم من و دایی حمید وبابایی.بابا رفت فک کنم نوشابه بخره که من متوجه شدم خونریزی دارم و سریع و البته گریون با بابا تماس گرفتم و بابا هم زودی اومد خونه و رفتیم بیمارستان مبینی.بستری شدم و تقریبا سختترین روزای عمرمو که هشت روزی میشد بیمارستان بودم.بعدشم استراحت مطلق داشتم و رفتیم خونه مامانی همه استرسم این بود که تو زودتر از موعد دنیا نیای که تا آخر هفته چهل خونه مامانیشون بودیم وتو تا لحظه آخر دلت نخاس بیای.اخرین روز که همین ۱۱شهریور بود ساعت ۱۲ با بابا رفتیم بیمارستان ماما هم گف یکم دهانه رحم باز شده و باید پیاده روی کنی و دو سه ساعت دیگه بیای.اومدیم خونه مامانی ومن دو ساعت بدون یه لحظه استراحت تو حیاط راه میرفتم چون دیگه طاقتم تموم شده بود واسه دیدن روی ماهت.از خستگی کمرم درد گرفت ساعت ۳بود که رفتیم بیمارستان واین دفعه بستری شدم بازم یکم تو حیاط راه رفتم ودیگه اومدن صدام زدن ورفتم واسه زایمان.تا ساعت ۶/۵تحملش سخت نبود ولی بعدش دیگه اصلا قابل توصیف وتحمل نبود تا اینکه تو پسر کوچولوی من ساعت۹:۴۰دیقه صبح دنیا اومدی.بابا هم تو تابلو دید که تو دنیا اومدی وزنگ زد حالتو پرسید وبی قرار دیدنت تا مامانی اومد و گوشی رو داد که سریع عکستو بفرستم وبعد هم داستانی که همچنان ادامه دارد....