تفریح بابا جون
دیروز بابایی با دایی امید وحمید رفتن مشهد موج های آبی من وتو آجی جونم پیش مامانی خونه موندیم هیچ کدومتون یکم نخوابیدین که من ومانی رضوان یکم استراحت کنیم مامانی میگه خدا بهت صبر بده با این دوتا چقدر اذیت میکنه مهراد.
بابا هم تو تفریح وناهار وشام نون ماست(همیشه چلو کباب رو میگه البته)خیلی دلم گرف چون مهرسا کوچیک بود نتونستیم با هم بریم آخه هوا هم خیلی گرمه این روزا ترسیدم گرما زده شین.اینم یادم نره تو چه دسته گلی به آب دادی مامانی نماز میخوند و تو حیاطشون یه روفرشی انداخته بود توهم داشتی با کاسه که توش خرت وپرت وکبریت بود بازی میکردی؛داشتم وضو میگرفتم که صدای الله اکبر مامانی رو شنیدم اومدم دیدم یه وجب از روفرشی آتیش گرفته وفوت کردم خاموش شد تا چند دقیقه تو هنگ بودم تو هنوز بیست و سه ماهت نشده چطوری کبریتو روشن کردی انداختی رو روفرشی خودتم زرنگی رفته بودی عقب نگاه میکردی
بابا هم تو تفریح وناهار وشام نون ماست(همیشه چلو کباب رو میگه البته)خیلی دلم گرف چون مهرسا کوچیک بود نتونستیم با هم بریم آخه هوا هم خیلی گرمه این روزا ترسیدم گرما زده شین.اینم یادم نره تو چه دسته گلی به آب دادی مامانی نماز میخوند و تو حیاطشون یه روفرشی انداخته بود توهم داشتی با کاسه که توش خرت وپرت وکبریت بود بازی میکردی؛داشتم وضو میگرفتم که صدای الله اکبر مامانی رو شنیدم اومدم دیدم یه وجب از روفرشی آتیش گرفته وفوت کردم خاموش شد تا چند دقیقه تو هنگ بودم تو هنوز بیست و سه ماهت نشده چطوری کبریتو روشن کردی انداختی رو روفرشی خودتم زرنگی رفته بودی عقب نگاه میکردی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی