مادر دو فرزند

تفریح بابا جون

1398/5/8 1:17
نویسنده : مادر
118 بازدید
اشتراک گذاری
دیروز بابایی با دایی امید وحمید رفتن مشهد موج های آبی من وتو آجی جونم پیش مامانی خونه موندیم هیچ کدومتون یکم نخوابیدین که من ومانی رضوان یکم استراحت کنیم مامانی میگه خدا بهت صبر بده با این دوتا چقدر اذیت می‌کنه مهراد.

بابا هم تو تفریح وناهار وشام نون ماست(همیشه چلو کباب رو میگه البته)خیلی دلم گرف چون مهرسا کوچیک بود نتونستیم با هم بریم آخه هوا هم خیلی گرمه این روزا ترسیدم گرما زده شین.اینم یادم نره تو چه دسته گلی به آب دادی مامانی نماز می‌خوند و تو حیاطشون یه روفرشی انداخته بود توهم داشتی با کاسه که توش خرت وپرت وکبریت بود بازی میکردی؛داشتم وضو می‌گرفتم که صدای الله اکبر مامانی رو شنیدم اومدم دیدم یه وجب از روفرشی آتیش گرفته وفوت کردم خاموش شد تا چند دقیقه تو هنگ بودم تو هنوز بیست و سه ماهت نشده چطوری کبریتو روشن کردی انداختی رو روفرشی خودتم زرنگی رفته  بودی عقب نگاه میکردی

پسندها (3)

نظرات (0)